تقديم به شمعي كه پروانه اش منم تقديم به محبوبي كه ديوانه اش منم
تقديم به عشقها و اندوه ها تقديم به اميدها وآرزوها تقديم به تواي تمام هستي وجودم
تقديم به كه زاده طراوت و شادابي هستي تقديم به تو كه بودي خوش وفاداري را
ترجيع مي دهي وتقديم به تو كه مرا در قلب كوچك ومهربانت جاي دادي تقديم به تو
تقديم به توكه دوستت دارم ومي ستايمت
باتو بيوفا چه كردم كه شدي زمن گريزان
همه جا به اشك حسرت بروم به جستجويت
بايد گريست بايد گريست به باندي زمان به وسعت آسمان به انبوهي جنگلهاي سرسبز بايدگريست
به اندازه عمق درياهاي سرد ......بايد گريست .........
بايدگريست براي بالهايي كه پرواز را فراموش كرده اند براي چشماني كه گريستن به ياد معشوق
را از ياد برده اند براي گلهاي عاشقي كه شگفتن را فراموش كرده اند
..........آري بايد گريست...........
بايد گريست براين جدايي براين بيوفايي براين تنهايي بايد گريست براي من تنها
براي تو براي من وتو كه مجرم به مجرم عشق ورزيدنيم
...........آري بايد گريست........
بايد گريست براي من دلشكسته براي من كه بايد به غربت بروم براي من كه بايد همه غمها را به دوش بكشم
آري بايد گريست
آه...ازمن مي پرسي چرا؟اندوگينم
آه...ازمن مي پرسي چرا؟پزمرده ام
آري اگر زخم خنجر دوست برسينه ات مي بود اگر نفرين شده زمانه مي بودي
اگرروزگاربه تو ستم مي كرد اگر آشنايان برايت بيگانه مي بود وبيگانگان غارتگر به
من حق مي دادي آيا تابه حال ازخودت بيزارشده اي ؟ آيا خودت را نتها ديده اي ؟
آري من ديده ام وهمه اينها را تجربه كرده ام دوست دارم چشم درچشمان زيبايت
بروزم ودر آن چشمان رويايي واقعي را تماشا كنم .افسوس صد افسوس كه دراين
دنيا تنهاي تنها مانده ام